دکتر آی تی

دکتر آی تی

وب‌ سایت شخصی سهیل محمدیان- مترجم کتاب های کودکان و بزرگسالان، متخصص حوزه‌ ی آی تی و شبکه
دکتر آی تی

دکتر آی تی

وب‌ سایت شخصی سهیل محمدیان- مترجم کتاب های کودکان و بزرگسالان، متخصص حوزه‌ ی آی تی و شبکه

شیرینی تدریس!

سلام!

«دکتر IT» کم‌کم داره تبدیل می‌شه به دکتر عمومی و از همه‌چیز می‌نویسه، غیر از دنیای IT! این رو بگم که این مدت بیشتر کارهایی که توی حوزه‌ی IT داشتم، سخت‌افزاری و زیرساختی بود! یعنی با داکت و کابل و دریل و مته و پیچ و رولپلاک و گچ و سیمان (!) سر و کار داشتم! این رو برای اون دوستانی نوشتم که فکر می‌کنن همه‌ی IT-Man ها خیلی شیک و مجلسی می‌شینن پشت کامپیوتر و قهوه می‌خورن و سایت ناسا رو هک می‌کنن!

به دلیل افزایش مسئولیت‌هام توی محیط کار و خستگی‌های جسمی و فکری، مجبور شدم یکی از دو کلاس زبانی رو که داشتم، تحویل بدم و اون‌ها رو بسپارم به یک معلم دیگه. راستش دوراهی سختی بود: یک طرف کلاسی بود که خیلی خوب بودن و سطحشون بالا بود و کارم راحت؛ و یک طرف دیگه کلاسی که شیطنت می‌کردن و از نظر دانش زبانی اوضاع خوبی نداشتن و بنا به پیشنهاد خودم، براشون یک ترم به صورت آزاد برنامه‌ریزی شده بود. بنا به حس مسئولیت‌پذیری، کلاس دوم رو انتخاب کردم.

کلاس اول، کلاسی بود که این‌جا در موردشون نوشتم؛ همون کلاسی که با هم دیگه یک مجله به زبان انگلیسی نوشتیم و کلی لذت بردیم! امّا بالأخره هر آغازی پایانی داره و مسیر همراهی من هم با این کلاس به پایان خودش رسید؛ پایان روزهای خوب و خوشی که در کنار هم داشتیم.

در انتهای کلاس، هر کدوم از این شاگردهای خوب و مهربان و بامعرفت، احساس‌شون نسبت به این کلاس رو برام نوشتن و من هم بهشون قول دادم که نوشته‌هاشون رو بذارم این‌جا. پس من رو دنبال کنید!

 

 

نفر اول، سبا:

«با عرض سلام و درود خدمت شما دوست عزیز
من سبایم یکی از دانش آموزای مستر محمدیان
جونم بگه براتون که  ایشون بسیار شوخ طبع و خشن هستند
مثلاً، نمونه بارزش هزاران بار با هر چیز دم دستی اعم از خط کش ، کاغذ، خودکار و حتی تخته پاک کن من مظلوم بیچاررو کتک زدن.
روز اول ک رفتیم داخل کلاس فک میکردم اصلا ازشون خوشم نیاد چون جلسه اول اینطور بنظر میرسید ک از اونان ک ادم و ضایع کنن، آمااااااا
روز اول من و یکی دیگ از بچه ها باهم دوست شدیم و دیگ کنترل کردن ما کار حضرت فیل شده بود.
فک کنم از دست ما سر ب بیابون نزاشتن خودش کلّیه!
یعنی هر کس و میتونستن ساکت کنن مارو نه.
شاید براتون جالب باشه که این تیچر شوخ طبع یه سری خواستند روی مارو کم کنن. رو به شبنم کردند گفتن: «شبنم اون سوراخ و نگا کن و درکمال ناباوری منو شبنم زدیم زیر خنده»

و از اونجا باور پذیر شد ک ما حتی ب سوراخ دیوارم میخندیم و کنترل کردن ما غیر ممکنه
فاجع اونجا بود ک ب عنوان تنبیه من و شبنم و فرستادن کنار دیوار یه  لنگه پا در هوا
مام خیلی ریلکس تشریف فرما شدیم اونجا و کلی مسخره بازی دراوردیم ک یهو مستر گفت: روتونو کنید به دیوار.
و چشتون روز بد نبینه ما برگشتیم دیدیم رو دیوار پر سوراخه.
و خلاصه انقد شیطونی کردیم ب اون دیوار خندیدیم ک مارو بزور نشوندن سر جامون
و مهم تریننننن نکتههه!!!!!
اخ اخ ایشون دیگر بچه های کلاس و ترغیب میکردن ک منو شبنمو بزنن
حالا ب بهانه های مختلف
در این حد بچه ها مظلومی هستیم ما
اصلانم قدر من ناشناخته مونده.  واس مجله ای که نوشتیم، یه متن نوشتم تا ۱۰ روز میخندیدن! حیف این کرونای در به در نزاشت این خاطرات بیشتر شه و ما کلاً یه ترم بیشتر با ایشون کلاس نداشتیم .
ولی خوبیش این بود ک با اومدن اسم مستر محمدیان هیشکی نمیتونه خنده های مارو کنترل کنه.»


نفر دوم، زینب:

«همیشه صداقت قشنگه پس صادقانه می نویسم،
اولش که گفتن معلم زبانمون آقای محمدیانه یه جوری شدم که چرا معلم مَرد؟!
جلسه ی اول هم جایی بودم و نتونستم برم جلسه ی بعد که رفتم اوایلش احساس غریبی میکردم ولی بعدش یخم آب شد !
روز به روز گذشت و از کلاسمون کلی انرژی گرفتم، از معلممون کلی حس خوب بهم منتقل شد هر جلسه که از کلاس برمیگشتم لحظه شماری میکردم که باز برم کلاس !
لحظاتی رو تجربه کردم که تو این پنج سالی که میرفتم زبان تجربه نکرده بودم .
بعضی وقتا انقدر میخندیدم که اشکم در اومد
آقای محمدیانی که بعد از یه ماه برامون تبدیل شد به عمو سهیل! یه عموی مهربون که مثل دختراش بودیم.
عمو سهیل شما بهم یاد دادید که از مهارتهایی که دارم به بهترین شکل استفاده کنم و نگاهم رو نسبت به زبان تغییر دادید شما علاوه بر زبان بهم زندگی کردن رو یاد دادید
مجله ای که نوشتیم برام یه تجربه ی تکرارنشدنی بود !
یه حس قشنگ! این که نویسنده ی یه مقاله از یه مجله باشی!
ترم اول که تموم شد حرف از رفتن زدید اما کلی تلاش کردیم که منصرفتون کنیم و خدا رو شکر جواب هم داد.
اما کرونا همه جا رو تعطیل کرد تو این مدت دلم شدیدا برای جو دوستانه ی کلاس ، برای خندیدنامون و نصیحتاتون تنگ شده بود تا این که بالاخره آموزشگاه باز شد .
جلسه ی اول که اومدم خیلی خوشحال بودم که دوباره کلاس زبان شروع شد و دوباره به همون جمع صمیمی برگشتم؛ اما این خوشی زیاد طول نکشید و جلسه ی بعدش که اومدیم گفتید جلسه ی آخره و واقعا دلم گرفت خیییلی زیاد !
دلم گرفت چون دارم معلمی رو از دست میدم که ازش خیلی چیزا یاد گرفتم ، چیزای خیلی قشنگ
چیزایی که شاید تو این چند سال عمری که داشتم بهش توجه نمیکردم .
نوشتن اینا برام سخت بود و بغضم گرفته چون تک‌تک خاطرات مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد شد
براتون بهترین ها رو از خدا میخوام همیشه خوشبخت باشید زندگیتون آروم و پر از نگاه خدا
از طرف یکی از دختراتون امیدوارم من رو یادتون نره »


نفر سوم، فائزه:

«باسلام خدمت شما
اولین باری که اسم یک معلم مرد به گوشم رسید دلهره تمامم را محاصره کرد.
من ازمعلم مردنفرت داشتم واین موضوع را تمام همکلاسی هایم به خصوص زینب وهانیه میدانند...
اما عموسهیل این موضوع را برایم متمایز ساخت.باهمه ی شوخی هایی که باما می کرد و این یکی از تمامی حسن هایش بود اما ازنظر من بدی هایی نیز داشت ....
کلاس اوباعث شد که من دوست ۱۲ساله ام را با یکی دیگر ازبچه ها سهیم شوم واین موضوع مرا رنجیده می کرد. او به عنوان یک معلم و عمو نباید اجازه می داد دوزلزله کلاس را به گند بکشند(سبا،شبنم)
در واپسین دقیقه های آخرین کلاسی که باعمو داشتیم نمیدانم چرا احساس غریبانه ای به من دست داد چراکه،عموباماسک بود وما ازدیدن چهره ی اومحروم بودیم. من از ایشان خواهش کردم که ماسک را به پایین بیاورد و من چهره ایشان را به خاطر بسپارم.
خیلی صحنه ی جالبی بود.امااااااا
درنهایت جدایی،واقعا دردناک بود......جداشدن ازمعلمی که مهربانی رابه ما آموخت ولی درآخرین لحظه کلاس تمام ذهنیت مرا نسبت به خودش خراب کرد...
باوجود این قضایا، من ایشان را ازصمیم قلب به عنوان عمو دوست دارم وخواهم داشت ،نهایت احترام را برای ایشان قائل خواهم شد....
من هیچ کینه ای ازشما بردل ندارم چون واقعا بی نقص بودید.»


نفر چهارم، پگاه:

«سلااام سلام
من پگاه یکی از زبان اموزان مستر محمدیانم
مستر محمدیانی که به عموسهیل تغییر نام دادن و در نهایت با نام  پیرمرد مهربون از ما جدا شدن.
اگi بخوام از ایشون براتون بگم خیلی طولانیه پس خلاصه ای از روزای خوبی ک با مستر گذروندیمو براتون میگم.
اولین جلسه خب شناختی نداشتم و وقتی دیدمشون فک میکردم چ معلم سخت گیری باشن و قراره کلاسای خشکیو باهاشون داشته باشیم.
اماااا
میتونم ب جرئت بگم بهترین کلاس های درسی بود که تو عمرم تجربه کردم مگه داریم معلمی به این شوخ طبعی و خنده رو؟
جو کلاس بینظیر حتی گاهی از خنده فکمون درد میگرفت!
و اما فک نکنین که ما فقط میخندیدیم چیزای که ما تو کلاسای مستر یاد گرفتیمو شاید تو هیچ کلاس دیگه ای یاد نخواهیم گرفت.
و تجربه خیلی خوبی که داشتیم مجله بود واقعا براش ذوق دارم و انگیزه ای که ایشون برای تهیه مجله ب ما دادن باعث شد ما دنبالش بریم و همه تلاشمونو کنیم فقط امیدوارم زودتر اماده شه
باید بگم که غیر از لحظاتی که کلاس بودیم تو گپ داخل تلگراممون هم اتفاقات جذابی میوفتاد
و جلسه اخری که من نمیدونستم قراره جلسه اخر باشه
جلسه اخر استاد فاز پدربزرگ بودن برداشتن و همه جوره نصیحتمون کردن منم قول نمیدم ولی سعیمو میکنم بهشون گوش بدم.
و اخرین خنده های ما با خاطره #دکه_آبی  بود
و  در نهایت میخوام اینو بگم که مستر محمدیان من هیچوقت شما رو فراموش نمیکنم امیدوارم شما هم ما رو فراموش نکنید و بنظرم یه مستر محمدیان حتی شده برای بازه کوتاهی تو زندگی همه لازمه»


نفر پنجم، شبنم:

«خب خب سلوومم علیک خدمت دوستان محترم
از کجا شروع کنم بگم... اها از روز اول که دیدمتون
خداوکیلی تو روز میگفتن شبه من بیشتر باور میکردم تا اینکه اون شخصی ک من اولین روز دیدم ب نقطه ای برسه ک منو کتک بزنه :/ جونم براتون بگه تو این کلاس من تو فشار سختی بودم: از طرفی دوست چندساله‌م، از طرفی هم یه دختری که روز اول کلاس ترکوندیم و شد سبب اشنایی ما. قشنگ بین این دوتا گیر افتاده بودم. دوستان شاهد مذاکرات اون بین بودن.

عرض میکردم ک  تو این کلاس ما ب همه چی خندیدیم از ترک دیوار بگیر تا دکه ابی :) خلاصه من ک کم نزاشتم برا این کلاس. با تمام انرژیم اعصابتونو بهم ریختم  وخندوندمتون :)
هعی دیگه این روزا تکرار نمیشه میدونم
 هر چی خوبی بدی دیدید، خوبیا نوش جان بدیا حتما حقتون بود :) کلا امروز اعصاب ندارم :)
خب دیگ زیاد حرف زدم امیدوارم این روزا هیچ وقت از یادتون نره و تجربه خوبی شده باشه براتون
خدافسی»


نفر ششم، حانیه:

«حقیقت همیشه تلخ است و زندگی همچنان میگذرد و لحظات آن به خاطره هایی تبدیل میشود که گاهی ارزش آن ها از طلا هم بیشتر است.
نمیخوام طفره برم و موضوع رو کش بدم پس خیلی خلاصه میگم اولین باری که این مرد محترم یعنی جناب آقای محمدیان رو دیدم حس عجیبی داشتم چون تجربه داشتن معلم مرد تو کلاس های زبان رو نداشتم اما رفته رفته که با شخصیت جالب ایشون و نحوه درس دادنشون آشنا شدم فهمیدم که این جور افراد تو دنیا کمن پس باید قدرشون رو بدونیم ،اگه بخوام بگم چرا ؟دیگه فضای خالی ای باقی نمیمونه که من ادامه جملاتم رو بنویسم.
نمیدونم چطور حسم رو منتقل کنم،خیلی سخته اما فقط میتونم بگم که آقای محمدیان تنها فردی بود که من ایشون رو مثل یکی از اعضای خانواده م دوست داشتم،دوست دارم و خواهم داشت.یکی از اتفاقات جالب این بود که پس از مدتی شخصیت مهربون آقای محمدیان به عمو سهیل تبدیل شد.
همه چیز خوب بود تا اینکه بد از یه مدت طولانی و همراه با دلتنگی های فروان دوباره دور هم جمع شدیم تا مطالب جدیدی رو از عمو سهیل یاد بگیریم و من به شخصه خیلی خوشحال بودم اما پس از گذشت چند دقیقه عمو سهیل حرفی زد که این خوشحالی و حس توصیف نشدنی به یه غم بزرگی که یه بغض پنهان همراه خودش داشت که هر لحظه ممکن بود که این بغض بترکه تبدیل شد .بله عمو سهیل به ما گفت که قراره کلاس ما رو ترک کنه.دیگه نمیدونم چطور حالم بدم رو توصیف کنم و به قول خودشون هر اومدنی یه رفتنی هم داره و مهم اینه که تو این رفت و آمد ها چقدر همدیگرو بشناسیم و چیز های خوبی  یاد بگیریم،که همین طور هم شد و من چیز های خیلی زیادی از ایشون یاد گرفتم و تمام سعی خودم رو میکنم که یه روز بتونم با این چیز هایی که ازشون یاد گرفتم خوشحال شون کنم.
عمو سهیل عزیزم بهترین ها رو براتون آرزو میکنم و امیدوارم به هرچیزی که میخواید برسید و همیشه براتون دعا میکنم که لطف خداوند شامل حالتون بشه
حانیه رحیمی یکی از زبان آموزان آقای محمدیان»


این متن‌ها رو برای این ننوشتم که بگم من خیلی خوبم (که اگه خوب بودم، توی بزرگ‌ترین آموزشگاه‌های زبان مشغول تدریس بودم!)، این‌ها رو برای یادگاری این‌جا نوشتم. و مهم‌تر از اون، برای معلم‌هایی که تازه می‌خوان این کار رو شروع کنن:

عزیزان من! وظیفه‌ی یک معلم، چیزی بسیار فراتر از تدریس و آموزش هست. شماها باید ذهن شاگردان خودتون رو هم پرورش بدید و اون‌ها رو به رشد و تعالی برسونید! چیزی که توی هیچ کدوم از طرح درس‌های مدرسه‌ای و آموزشگاهی ما نیست!

یه چیزی رو یادتون باشه. بعد از چند سال، شاید نهایتاً 10درصد از چیزهایی که به دانش‌آموزانتون یاد دادید، توی ذهن اون‌ها مونده باشه. اما رفتار و کردار شما نه تنها توی ذهن اون‌ها می‌مونه، بلکه الگویی برای اون‌ها هم خواهد بود! پس سعی کنید الگو و خاطره‌سازهای خوبی باشید.


ارادتمند؛ سهیل محمدیان، ملقّب به «عمو سهیل»

نظرات 1 + ارسال نظر
Zeinab 27 خرداد 1399 ساعت 18:58

شما بهترین معلم زبانی بودید که شاگردشون بودم و این‌رو بگم‌که هیچ وقت لحظات شیرین ، خاطرات و از همه مهم‌تر نصیحت هاتون فراموش نخواهد شد
با آرزوی بهترینها برای عمو سهیل مهربون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد